دنیزدنیز، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات شیرین

روزاولا و دندون دوم

از وقتی از مسافرت اومدیم عزیز دلم تب کردی بدون دلیل ! خیلی بی حال بودی همش دوست داشتی تو بغلم باشی خیلی دلم برات میسوخت عزیز دلم خیلی نگرانت شده بودم آخه برای چی تب کردی؟ دندونت که در اومده بود علائم سرماخوردگی هم نداشتی! سریع از دکترت وقت گرفتم با بابایی رفتیم پیش دکتر همه چیز خوب بود دکتر هم اول متوجه نشد چی شده داشت برات ازمایش ادرار مینوشت که یهو بلند شد اومد پشت گوشتو دید گفت بله روزاولا گرفته نگران نباشید ببین پشت گوشش ورم داره یه ذره رگهاش معلومه گفتم حالا چی میشه خیلی نگرانت بودم تا حالا اسمشو نشنیده بودم دکتر گفت چیزی نیست سه تا چهار روز تب میکنه بعد دونه های قرمز بدشو پر میکنه بعد از دو سه روز از بین میره فقط استامینوفن د...
18 ارديبهشت 1390

آش دندونی

اونقدر ذوق زدم که نگو نمیدونم این که داری بزرگ میشی و هر بار یه چیز تازه داری رو می کنی زندگی رو برام زیباتر میکنه ٤ شنبه هفته پیش رفتیم مرند خونه مامان بزرگ اینا .آخه از کربلا اومدند و ما رفتیم ببینیمشون البته با کمی دلواپسی از بابت تو که خدای نکرده مریض نشی. اونجا که رسیدیم مامان جون و باباجون اومده بودند  و کلی خونشون شلوغ بود و از اونجایی که تو دیر به دیر میبینیشون اولش غریبی کردی و چسبیده بودی به من ولی بعد کلی بهت خوش گذشت و تنها کسی که نتونستی باهاش کنار بیای عمو حامد بود. دیروز بود که دیگه مامان جون سرش خلوت شد و تونست براتون آش دندونی درست کنه که چه خوسمزه بود و تو هم خیلی دوست داشتی . عکساشو برات میگذارم ...
12 ارديبهشت 1390